قهرمان من
نوشته شده توسط : سروش

 

وسط شب که مصطفی برای نماز بیدار می شد، غاده (همسر شهید) طاقت نمی آورد، می گفت:

«بس است دیگر، استراحت کن، خسته شدی » . و مصطفی جواب می داد:

«تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود . باید سود در بیاورد که زندگی اش بگذرد .

ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می شویم » . اما غاده که خیلی شب ها از گریه های مصطفی بیدار می شد، کوتاه نمی آمد . می گفت: «اگر این ها که این قدر از شما می ترسند، بفهمند این طور گریه می کنید . . .

مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناهی کرده اید؟ خدا همه چیز به شما داده . همین که شب بلند شدید، یک توفیق است » . آن وقت گریه مصطفی هق هق می شد و می گفت:

«آیا به خاطر این توفیق که خدا داده، او را شکر نکنم؟» (1)

کمتر پیش می آمد که شهید چمران همراه همسرش از این ده به آن ده (در لبنان) بروند و شهید چمران وسط راه به خاطر بچه ای که در خاکهای کنار جاده نشسته و گریه می کند پیاده نشود . پیاده می شد، بچه را بغل می گرفت، صورتش را با دستمال پاک می کرد و می بوسیدش . آن وقت تازه اشک های خودش سرازیر می شد . دفعه اول همسرش فکر کرد بچه را می شناسد، اما شهید چمران گفت: «نه نمی شناسم . مهم این است که این بچه یک شیعه است . این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد و گریه اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی (ع) رفته .»

 

 

 

ابه لای دستنوشته ها

- عشق را در وجود خودتان بپذیرید . دست عشق را بگیرید . عشقی که مصیبت را به لذت تبدیل می کند، مرگ را به بقاء و ترس را به شجاعت . (2)

- اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد . (3)

از نیایش های شهید

«خدایا هنگامی که شیپور جنگ طنین انداز می شود، قلب من شکفته شده به هیجان در می آید زیرا جنگ مرد را از نامرد مشخص می کند، جنگ بهترین محک امتحان برای فدائیان از جان گذشته است، در جنگ همه شعارهای میان تهی، همه ادعاهای پوچ، همه خودنمایی ها و غرورها و خودخواهیها فرو می ریزد . در جنگ مرد حق فرصت دارد که با حربه شهادت بر شیاطین کفر و ظلم بتازد، در جنگ حیات با شرف مبادله می شود، در جنگ مرد خدا می تواند با قربان کردن جان خود، ایمان خویش را به خدا و به هدف اثبات کند .»

«من چیزی از تو نمی خواهم، من سرباز گمنامم، من درویشی سروپابرهنه ام و هنگامی که چشم از جهان فرو می بندم، می خواهم هیچ چیز نداشته باشم، می خواهم تلاشم فقط به خاطر خدا باشد، می خواهم از هر شائبه خودخواهی و خودبینی به دور باشم .

می خواهم بسوزم تا راه را روشن کنم، می خواهم رسالت بزرگ اسلامی تحقق بپذیرد و این تحقق بزرگ ترین پاداشی است که مرا خوشحال می کند .» (4)

«من از شدت سرور می سوزم، می لرزم، شرم زده ام و نمی دانم ترا چگونه شکر کنم، می خواهم همه چیز خود را بدهم، می خواهم خود را قربانی کنم، با کمال اخلاص آنچه دارم تقدیم می کنم . مالی ندارم، ملکی ندارم، درویشم، بی چیزیم، فقط قلبی سوزان دارم که آن را تقدیم کرده ام و جانم ناچیزتر از آن است که برای تقدیم آن بخواهم منتی بگذارم، جانم که چیزی نیست .» (5)

«اگر همه عالم را علیه من آتش کنی و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوه های غم و درد مرا شکنجه کنی، حتی آخ نمی گویم، کوچکترین گله ای نکنم، کمترین ناراحتی به خود راه ندهم فقط به شرط آن که ذکر خود را و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری به شرط آن که بدانم این بلا از محبوب به من رسیده است تا احساس لذت کنم .» (6)

 




:: بازدید از این مطلب : 581
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: